هین رها کن عشقهای صورتی عشق برصورت نه بر روی سطی!
آنچه معشوق است صورت نیست ، آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان!
آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای چون برون شد جان چرایش هشته ای!
صورتش برجاست این سیری ز چیست عاشقا واجو که معشوق تو کیست!
پرتو خورشید بر دیوار تافت تابش عاریتی دیوار یافت!
بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم وا طلب عشقی که پاید او مقیم!
ما در این انبار گندم می کنیم گندم جمع امده گم میکنیم!
می نیندیشیم آخر ما به هوش که این خلل در گندم است از مکر موش!
موش در انبار ما حفره زده است وز فنش انبار ما ویران شدست!
گر نه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چهل ساله کجاست!
اول ای جان دفع شر موش کن وان گهان در جمع گندم کوش کن!
بشنو از اخبار آن صدر و صدور لا صـلاة تــم الاّ بالحــضور!
مولانا\مثنوی و معنوی،دفتر دوم:تتمه قصه مفلس
نظرات (۰)