در سال های اولیه زندگی،کسی کاری به کارمان ندارد،همین که وجود داریم برای کسب محبت بی قید و شرط کافی ست.می توانیم آروغ بزنیم،از ته حنجره مان جیغ بکشیم،هیچ پولی در نیاوریم و هیچ دوست سرشناسی هم نداشته باشیم؛ولی همچنان ارزشمند باشیم.

در سال های اولیه زندگی،کسی کاری به کارمان ندارد،همین که وجود داریم برای کسب محبت بی قید و شرط کافی ست.می توانیم آروغ بزنیم،از ته حنجره مان جیغ بکشیم،هیچ پولی در نیاوریم و هیچ دوست سرشناسی هم نداشته باشیم؛ولی همچنان ارزشمند باشیم.
شخصی سازی یعنی کل مسولیت یک رویداد را تنها خودمان بر عهده بگیریم،اینکه فکر کنیم هر کلمه ای که دیگران میگویند یا هر عملی که انجام می دهند یک واکنش شخصی به ما است و ممکن است خودمان را بابت این موضوع سرزنش کنیم.
پیش نوشت:این نوشته بیش از آنکه یک نظریه علمی و روانشناسانه باشد یک سلیقه و نظریه شخصی است.
دیشب که مشغول فکر کردن به این بودم که چرا برخی اینقدر از سربازی متنفرند ارتباط زیادی میان ماهیت آمال و آرزو با سختی و مشقت سربازی پیدا کردم.
هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر ضعیف باشم،هیچوقت فکر نمی کردم اینقدر زود در جا بزنم؛در گذشته با کتب و جملات فلسفی از گوته،بوکوفسکی،نیچه،شوپنهاور و ... وضعیت موجود را توجیه میکردم ولی دیگر فرق می کند،دیگر کارد به استخوان رسیده است.بوکوفسکی در گوشم زمزمه می کند:ما برای رنج کشیدن آفریده شده ایم ولی
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت آیا آن مرحوم را از نزدیک میشناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
این روزها مانند سایر روزهایم ملقب به بلاتکلیفی است.نه سخت است و نه آسان،نه خوش میگذرد و نه بد؛اما به آینده امیدوارم؛به اتفاقاتش،تغیراتش،بلند پروازی هایش.
امید،تنها دارایی من در این روزهای بی نوایی است.امیدی که درون مایه ی – شاید - توهم است؛از اینکه روزهای خوب خواهند رسید.
پیش نوشت: این نوشته برای کسانی است که میخواهند از تمام قابلیت هایشان استفاده کند و هدف والایشان را فدای هیچ و پوچ نکنند،شاید برای کسانی خانه ای امن و خیالی آسوده می خواهند خوشایند نباشد.
مهم ترین و بزرگترین راز موفقیت اینه که :هیـچ رازی وجـود نداره!
+شوخی میکنی؟
+ ما فکر کردیم حالا چی میخوای بگی؟
اگه راز رو یه چیزی تصور کنیم که فقط عده کمی ازش خبر دارن و دیگران چیزی در موردش نشنیدن،باید بگم چنین راز ی وجود نداره؛اما اگر منظور مون چیزیه که بیشتر مون ازش اطلاع داریم،ولی جوری رفتار می کنیم که انگار چیزی در موردش نشنیدیم،باید بگم واقعا با یک راز بزرگ سر و کار داریم!
خیلی از ما حتى بلد نیستیم آرزو کنیم و گاهی آرزوهایمان را هم از روی دست بقیه تقلب میکنیم، نگاه میکنیم ببینیم مردم دوست دارند کجا زندگی کنند؟ مردم دوست دارند با چجور آدمی ازدواج کنند؟ مردم عاشق کدام
پیش نوشت :من هیچگاه تافته جدا بافته این جامعه نبودم و این پست هم نوشته هایی از سر روشنفکری نیست. خیلی از ما این دنیا را از کودکی زندگی کرده ایم،اگر حوصله تان نمی کشد نخوانید؛چون چیزی از شما کم نخواهد شد.
داشتم فکر میکردم چرا باید بین زندگی دو نفر در دو گوشهی دنیا اینقدر تفاوت باشد.
آنچه مینویسم، صرفا دیدگاه شخصی من است و نه تنها در آینده مسئولیت آن را نمی پذیرم و ممکن است دیدگاهم تغییر کند، بلکه حتی امروز هم بر صحت و دقت آن اصرار ندارم. آنچه اینجا میخوانید، بیشتر فکرهایی است که به کلمه تبدیل شده تا در آینده، بتوانم مجدد به آنها مراجعه کنم و فرصت بیشتر و بهتری را به اندیشیدن در مورد آنها اختصاص دهم.